آمد آن یار و سر اندر قدم انداختمش

آمد آن یار و سر اندر قدم انداختمش

آمد آن یار و سر اندر قدم انداختمش

بنشاندم ز وفا در بر و بنواختمش

سر سودا زده ام بار گران بود به دوش

تا سبک بار شوم در قدم انداختمش

هر دم آن بت به لباس دگری جلوه نمود

من به هر جلوه نظر کردم و بشاختمش

گفت حال دل خونین تو بی من چون است

گفتم از آتش هجران تو بگداختمش

شاید ار دوست به حال دل من پردازد

که من از هرچه جز او بود بپرداختمش

فلک آن روز به پایم سر تسلیم نهاد

که ز ابروی تو شمشیر به سر آختمش

عبرت نایینی

۱ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
پیوندها
بایگانی