به بهانه کتاب ساختار انقلاب های علمی این متن رو درباره توماس کوهن از خبرگذاری مهر:
به گزارش خبرگزاری مهر متن پیش رو خلاصهای از جزوۀ «فرو ریختن بنای علم» که درسگفتارى از «شهرام تقی زاده انصاری» در باب اندیشههای توماس کوهن است.
این درسگفتار حاصل سلسله جلسات سطح ۳ یازدهمین دورۀ آموزشى-تربیتى «والعصر» مىباشد که در تابستان ۱۳۸۹ برگزار شده است؛ و به همت مؤسسه علمی فرهنگی سدید پس از پیاده سازى و ویرایش در اختیار علاقهمندان قرار مى گیرد.
مقدمه
فلسفۀ علم، رشتهای است که به کاوش در باب مبانی علوم میپردازد. پرسشهایی از این قبیل که: «منطق حاکم بر تحولات علمی چیست؟»، «ماهیت گزارۀ علمی چیست؟»، «چهچیزی علم را از غیرعلم، متمایز میکند؟» و … .
توماس کوهن، بر خلاف پوزیتیویسم و ابطالگرایی -که هر دو برداشتی تکاملی و انباشتی از علم داشتند- مورخ و فیلسوف علم مشهور معاصر، تلقی دوری و غیرانباشتی از تاریخ علم را مطرح میکند. از نظر او نظریات علمی هر دوره، متأثر از پارادایمی هستند که در چارچوب آن شکل گرفتهاند. بنای علم، یک بنای عقلانی شکوهمند و عاری از تمام امور غیرعقلانی نیست؛ بلکه برای فهم نظریههای یک دانشمند، باید به زمینه و زمانهای که آن دانشمند در آن قرار داشته است، توجه کرد. به این ترتیب، توماس کوهن فهم نظریات علمی را به حوزۀ جامعهشناسی علم و معرفت میکشاند. از نظر کوهن، پارادایمهای علمی کاملاً قیاسناپذیراند و هیچ وجه اشتراکی ندارند. حتی الفاظ مشترک در دو پارادایم، دارای معانی متفاوتی هستند.
چیستی و ضرورت فلسفه علم
فلسفۀ علم رشتهای است که حدوداً در قرن بیستم شکل گرفت. هدف از طرح مباحث فلسفۀ علم، آن بود که سیر پیدایش علم، حرکت و تغییرات علمی و همچنین منطق و الگوریتم حاکم بر علم، شناسایی شود. پرسشهایی از قبیل این که: «علم چگونه حرکت میکند؟»، «علم چگونه پیشرفت میکند؟»، «علم چگونه تغییر میکند؟»، «علم چگونه ایجاد میشود؟» و … از جمله پرسشهای اصلی فلسفۀ علم در بدو پیدایش این رشته بودند.
فلسفۀ علم بیشتر به حوزۀ علوم طبیعی[۱] مرتبط است؛ اما کسانی که علوم اجتماعی میخوانند نیز باید از مباحث فلسفۀ علم آگاه باشند؛ زیرا اطلاع از مسائل فلسفۀ علم، در نوع نگاه شخص به علوم اجتماعی نیز بسیار مؤثر است. خواندن فلسفۀ علم باعث میشود که نگاه انسان به کل مقولۀ علم عمیقتر شود.
توماس کوهن
با کارهای توماس کوهن، مورخ، فیزیکدان و فیلسوف علم آمریکایی (۱۹۲۲-۱۹۹۶م)، دورۀ جدیدی در نوع نگاه به تاریخ علم و ماهیت علم آغاز میشود. او در عین حال که در فلسفۀ علم منزلت بسیار بالایی دارد، در تاریخ علم هم یک مورخ برجسته و صاحبنظر به حساب میآید. حتی میتوان ادعا کرد که تفحص و تحقیق کوهن در زمینۀ تاریخ علم، مقدمه و مدخلی شده برای افکار او در حیطۀ فلسفۀ علم. کوهن کتابهای متعددی در زمینۀ تاریخ علم دارد و یکی از مهمترین آنها، کتاب انقلاب کوپرنیکی اوست که شاید یکی مهمترین کتابها در حوزۀ تاریخ علم باشد. البته مهمترین کتاب کوهن، کتابی است به نام ساختار انقلابهای علمی که در زمینۀ فلسفۀ علم نوشته شده است. او در این کتاب معروف و جنجال برانگیز، اصول و قواعد و نوع نگاه خود در تاریخنگاری علم را بیان میکند. او یک فیزیکدان بسیار قوی نیز بود؛ طوری که خیلیها میگفتند اگر کوهن به مسائل فلسفی کشیده نمیشد، ممکن بود حتی موفق به دریافت جایزۀ نوبل بشود؛ اما بنا به یک تحقیق و تکلیف دانشگاهی، مطالعاتی را در تاریخ علم آغاز میکند. در این تحقیق، او تاریخ علم کوپرنیکی و گالیلهای را بررسی میکند و برای فهم بهتر این نظریات، هیئت بطلمیوسی را نیز به عنوان نظریهای که توسط این دو دانشمند، ابطال و نقض شده، مورد کاوش و تحقیق قرار میدهد.
در طی این تحقیقات، توماس کوهن متوجه میشود که زمینه و زمانۀ یک دانشمند، در فهم نظریات او اهمیت بسیار بالایی دارد. ابتدا به نظر او افکار بطلمیوسی بسیار نامأنوس و عجیب و غریب به نظر میرسد و سعی میکند ریشۀ این نامأنوس بودن و غرابت نظریۀ قدیمی را به دست آورد. سرانجام به این نتیجه میرسد که علت نامعقولبودن و نامأنوسبودن نظریات کُهَن علمی، بستر و زمینه تاریخی متفاوتی است که این نظریات در متن آنها شکل گرفتهاند.
وقتی به زمینۀ تاریخی یک نظریه توجه میشود، آن نظریه معنادار و معقول جلوه میکند. از اینرو برای فهم نظریات علمیِ گذشته، نباید با منطق امروزینِ علوم به سراغ آنها رفت؛ بلکه باید به بستر و زمینۀ پیدایی این علوم توجه کرد. برای این کار، او از روانشناسی گشتالتیِ «ژان پیاژه» و همچنین مباحث مطرح شده توسط ویتگنشتاین متأخر در باب بازیهای زبانی[۲] و نحوههای زندگی[۳] استفاده میکند.
کوهن پس از مطالعات اولیهاش در زمینه تاریخ علم، در سال ۱۹۶۸م، مقالهای مینویسد و در آن ذکر بیان میکند که هرچند نوع نگاه افرادی از قبیل آرتور برت و الکساندر کویره به تاریخ، تأثیر مثبتی در تاریخنگاری علم داشته، اما از نظر او این نوع نگاه نیز با محدودیتهایی مواجه است؛ زیرا اگر چه این قبیل تاریخنگاران، تأثیر اندیشههای فلسفی در شکلگیری علوم را وارد تاریخنگاری علم کردهاند، اما به زمینه و بستر نهادی یا اقتصادی و اجتماعی خاصی که در بطن آن علوم تحقق یافتهاند، بیتوجه یا بسیار کمتوجه بودهاند. کوهن علاوه بر پیشفرضهای نظری و فلسفی، برای بستر اجتماعی و روانیِ شکلگیری یک نظریه نیز نقش مهمی قائل میشود. او یک مورخ کاملاً غیرویگی است. وی در نگاه خود به تاریخِ علم، صحبت از انقلابهای علمی میکند و با این مفهوم، هم انباشتیبودن عمل و هم قیاسپذیربودنِ پارادایمهای علمی را زیر سؤال میبرد. از ثمرات این نوع نگاه، پررنگشدنِ جایگاه جامعهشناسی علم و معرفت است. جامعهشناسی علم، تأثیر ساختارهای فرهنگی و اجتماعی در مقولۀ علم و معرفت را مورد بررسی قرار میدهد.گونگ حرکت علم از نظر توماس کوهن
کوهن در مسئلۀ چگونگی حرکت علم، نگاهی توصیفی[۴] و تاریخی دارد؛ به این معنا که سعی میکند سیر حاکم بر فعالیتهای دانشمندان را مطالعه و توصیف کند. کوهن نمیخواهد بیان کند که بهتر است دانشمندان اینگونه و یا آنگونه عمل کنند، بلکه در صدد آن است که بگوید دانشمندان چگونه عمل میکنند. در مباحث کوهن، منظور از علم، علوم طبیعی است. [۵]تمام مباحثی که توماس کوهن در باب پارادایمهای علمی مطرح میکند، مربوط به حوزۀ علوم طبیعی میشود. از نظر او علوم انسانی، علوم پیشپارادایمی[۶] هستند و هیچوقت نمیتوانند تبدیل به پارادایم شوند.مفهوم پارادایم در اندیشه کوهن
یکی از مفاهیم کلیدی و بسیار اساسی در اندیشۀ کوهن، مفهوم «پارادایم علمی» است. اصطلاح پارادایم علمی در آثار کوهن، معنای وسیع و گستردهای دارد، اما شاید بتوان دو معنا را در میان استعمالات مختلف آن، مهمتر تلقی کرد؛ در کاربرد اول، پارادایمِ علمی به مثابۀ یک چارچوب انتظامبخش[۷] تلقی میشود و در کاربرد دوم، پارادایم علمی، به مثابۀ یک سرمشق و الگو[۸] نگریسته میشود.یاسناپذیری پارادایمها و نفی تلقی انباشتی از علم
روشن است که یک پارادایم، از دل یک پارادایم دیگر به وجود میآید. از اینرو پارادایمها واژگان مشترک زیادی دارند. مثلاً در فیزیک انیشتین و فیزیک نیوتن، واژگان مشترکی از قبیل: اتم، مولکول، جرم و… پیدا میشوند، اما این واژگانِ مشترک، معنای مشترکی ندارند. در واقع از قبیل مشترک لفظی هستند. یک واژۀ یکسان، در دو پارادایم مختلف، دو معنای کاملاً متفاوت مییابد. مفاهیمی که در یک پارادایم مطرح میشوند، به صورت شبکهای به یکدیگر وابستهاند؛ یعنی نمیتوان یک مفهوم خاص در یک پارادایم را منفصل و جدای از مابقی مفاهیم و باورهای موجود در آن پارادایم فهم کرد. در اینجا توماس کوهن یک دیدگاه کلگرایانه را نسبت به معانی و واژگان مستعمل در یک پارادایم مطرح میکند. به تعبیر دیگر، واحد معناداری از نظر کوهن، واژه نیست؛ جمله هم نیست، بلکه کل بافت[۹] و زمینۀ سخن است.
البته باید توجه داشت که قیاسناپذیری صرفاً در واژگان نظری[۱۰] و یا نظریات علمی نیست؛ بلکه اساساً در خود مشاهدات هم، قیاسناپذیری وجود دارد؛ یعنی کسانی که در دو پارادایم متفاوت یک پدیده را مشاهده میکنند، اساساً یک امر واحد را مشاهده نمیکنند، بلکه هر کدامشان تفسیر دیگری از آن چیز دارد و آن را چیز دیگری میبیند. حتی گاهی ممکن است که کسی که تحت یک پارادایم خاص زندگی میکند، چیزی را که شخص دیگری، تحت پارادایم دیگری مشاهده میکند، اساساً مشاهده نکند و به چشمش نیاید. وقتی تفاوت در مشاهدات باشد، تفات در معانی واژگان هم رخ میدهد.
اصل دیگر مهم کوهن، نفی تلقی انباشتی از علم است و این اصل، نتیجۀ منطقی نظریات کوهن است. برای درک بهتر این مطلب میتوان از مثال فیل و خانۀ تاریکِ مولوی استفاده کرد. مولوی داستانی را نقل میکند که فیلی در خانه تاریکی قرار داشت. عدهای میآمدند و به یک عضو از اعضای فیل دست میکشیدند. هر کدامشان از این ادراک لمسی، یک چیز خاصی متوجه میشد؛ یکی دست به گوش فیل میکشید و میگفت: این بادبزن است؛ دیگری دست به خرطوم فیل میزد و میگفت: این ناودان است و دیگران هم همین طور. حال شما جهان را به مثابۀ یک فیل در نظر بگیرید؛ هرکس به نحو خاصی آن را تفسیر میکند. جهان یک اتاق تاریک بزرگ است و هر کس گوشهای از آن به نحو خاصی تفسیر میکند. چراغ برقی هم وجود ندارد که همه جا را نورانی کند و کار را یکسره کند. به هیچ وجه چنین چیزی وجود ندارد.
ما نباید به دنبال شناخت کلی، کلان و معیاری بگردیم که بتوان با آن در مورد همهچیز قضاوت کرد. چون معیار کلی وجود ندارد، قیاسپذیری هم منتفی است و چون قیاسپذیری منتفی است و معیاری برای تکامل و رشد وجود ندارد، دیدگاه تکاملی و انباشتی نسبت به تاریخ علم نیز منتفی میشود.
پس علم اصلاً غایت و جهتی ندارد؛ چون علم انباشتی نیست؛ یعنی ما به سمتی حرکت نمیکنیم، ما با سمتوسوهای مختلف مواجه هستیم که نمیتوان در آنها قضاوت کرد و یکی را بهتر از دیگری دانست. هر چقدر که زمان پیش میرود، پارادایمها، فقط پیچیدهتر میشوند و بهتر نمیشوند.
برای یک تغییر پاردایمی و گذشتن از یک پارادایم به پارادایمی دیگر، نه استدلال کافی است و نه اقناع؛ آن چیزی که مهم است، ایمان است. به تعبیر کوهن، باید آستانۀ ایمانی شخص پر شود تا بتواند از یک پارادایم به یک پارادایم دیگر حرکت کند.رفتن استحکام و عقلانیت حداکثری علم در جهان غرب
پس از توماس کوهن، کسی که لوازم نظریۀ او را به صورت صریح و رادیکال پیگیری میکند، «پل فایرابند» [۱۱] است. او کتاب اصلی خود را علیه روش، [۱۲] نام نهاده است. شعار فایرابند این است که همه چیز ممکن است. او معتقد است روششناسیهای علم، موفق به ارائۀ قواعد مناسب برای هدایت فعالیتهای دانشمندان نشدهاند. به این دلیل، مثلاً اگر کسی بخواهد در توسعۀ فیزیک سهمی داشته باشد، لازم نیست که با روششناسهای معاصر آشنا باشد؛ صرفاً کافی است که با فیزیک قدری آشنایی داشته باشد.
در قدم بعدی، فایرابند قیاسپذیری میان علوم را زیر سؤال میبرد و حتی ضرورت برتری علم نسبت به سایر نظامهای بدیل علم، در حل مسائل بشری را به چالش میکشد. هیچ دلیلی وجود ندارد که ما علم را دقیقتر، عقلانیتر و موفقتر از جادوگری یا رمالی بدانیم.
امروزه در فضای اندیشۀ غربی این نوع نگاه -که معیاری کلی و منطقی، ماورای منطقها و پارادایمهای خاص وجود ندارد- شیوع دارد. بحثهای ویتگنشتاین، میشل فوکو، [۱۳] خود کوهن و دیگران در همین راستا است. مثلاً قائلین به مکتب ادینبورا، [۱۴] بر اساس آرای ویتگنشتاین و توماس کوهن، آرای بسیار رادیکالتری را در این جهت بیان میکنند. آنها حتی مباحث ریاضی و مطلقبودن ریاضی را نیز زیر سؤال میبرند؛ یعنی ریاضیات هم تحت شرایط اجتماعی خاصی به وجود آمده و ریاضیات خاص به خودش را دارد. برخی مفاهیم از قبیل: کارایی، مفیدبودن، دقت و… را فراپارادایمی میدانند؛ در صورتی که این مفاهیم هم، درونپارادایمی هستند. مثلاً یکی از دلایلی که منجر به ردکردن نظریۀ تدویر بطلمیوسی توسط کپلر شد، پیچیدگی بیش از حد آن بود؛ از نظر کپلر، نباید نظریه به این پیچیدگی باشد؛ از خدا بعید است که عالم را چنین پیچیده خلق کرده باشد. او سعی میکند نظریات را ساده کند. اصل سادگی[۱۵] خود یک مؤلفۀ علمی نیست؛ از مؤلفههایی است که در شکلدادن پارادایمِ علمی مؤثر است. همچنین آلبرت انیشتین، مقالات متعددی در اهمیت مقولات زیباییشناختی در علم دارد. توجه به اصول زیباییشناختی در علم نیز، از جمله امور علمی نیست، بلکه از اموری است که پارادایم یک علم را تشکیل میدهد.
پی نوشتها:
[۱]. Natural Sciences
[۲]. Language Games
[۳]. Forms of Life
[۴]. Descriptive
[۵].Natural Sciences
[۶]. Pre-Paradigmatic
[۷]. Disciplinary Matrix
[۸]. Exemplar
[۹]. Context
[۱۰]. Theoretical Terms
[۱۱]. Paul Feyerabend
[۱۲]. Against Method
[۱۳]. Michel Foucault
[۱۴]. Edinboro School
[۱۵]. Principle of Simplicity
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.